ماجرای افک و اشتباه توامان شیعه و سنی

بسم الله الرحمن الرحیم 

« إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ * لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُّبِینٌ * لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُوْلَئِکَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ * وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ * وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ * یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ


* وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِیمٌ» (نور 11-20)


کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند مپندارید که شمارا در آن شری بود نه ، خیر شما در آن بود هر مردی از آنها بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است به کیفر رسد ، و از میان آنها آن که بیشترین این بهتان را به عهده دارد به عذابی بزرگ گرفتار می آید ... 

******************************************************************

قرآن کریم به صراحت به اصل ماجرای افک یا همان تهمت بی عفتی به یکی از زنان پیامبر اشاره ای نکرده است و تنها به سرزنش مسلمانانی می پردازد که این ماجرا را ساختند یا شنیدند و باور کردند و رواج دادند . اما این که اصل ماجرا چه بود میان مفسران اختلاف هست.

الف- ماجرای افک به روایت اهل سنت : 

کلیه مفسران اهل سنت شان نزول ماجرای افک را از عایشه نقل کرده اند و این ماجرا به شرح ذیل هیچ راوی دیگری جز عایشه نداشته است :

( به نقل از ابن هشام از ابن اسحاق و با چند واسطه از عایشه ) عایشه گوید: هرگاه رسول خدا(ص)می خواست سفر کند میان زنان خود قرعه می زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت می کرد او را همراه می برد. در غزوه «بنی مصطلق »نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد. در سفرهای رسول خدا قرار بر این بود که هر گاه شتر برای سواری زنی که همراه بود آماده می شد، زن در میان کجاوه می نشست، آن گاه مردانی می آمدند و پایین کجاوه را می گرفتند و آن را بلند می کردند و بر پشت شتر می نهادند و ریسمانهای آن را محکم می کردند، سپس مهار شتر را می گرفتند و به راه می افتادند.

در مراجعت از غزوه «بنی مصطلق »هنگامی که رسول خدا نزدیک مدینه رسید، در منزلی فرود آمد، و پاسی از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.

عایشه گوید: برای حاجتی بیرون رفته بودم، و در گردنم گردنبندی از دانه های قیمتی «ظفار»  بود، و بی آنکه توجه کنم، گردنبندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم، و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند. پس درپی گردنبند به همانجا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم. در این میان مردانی که شترم را نگهداری می کردند آمده بودند و به گمان اینکه در کجاوه نشسته ام آن را بالای شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامی به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدی باقی نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همانجا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتی مرا ندیدند در جستجوی من برخواهند گشت.

عایشه می گوید: به خدا قسم، در همان حالی که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمی که برای کاری از همراهی با لشکر باز مانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالای سر من ایستاد و(چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود)مرا شناخت و گفت: انا لله و انا الیه راجعون ، همسر رسول خداست که تنها مانده است. سپس گفت: خدای تو را رحمت کند، چرا عقب مانده ای؟اما من به وی پاسخ ندادم. سپس شتری را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد. سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوی اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آنها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعی که داشتیم رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و گفتند، آنچه گفتند و اردوی اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بی خبر بودم. سپس به مدینه رسیدم و چیزی نگذشت که سخت بیمار شدم، و با آنکه رسول خدا، پدر و مادرم از بهتانی که نسبت به من گفته بودند به من چیزی نمی گفتند، اما می فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار می شدم، بسیار تفقد و دلجویی می کرد، در این بیماری لطف و عنایتی نشان نداد و هرگاه نزد من می آید، از مادرم که مشغول پرستاری من بود می پرسید که بیمار شما چطور است؟و بیش از این احوال پرسی نمی کرد. تا آنجا که روزی گفتم: ای رسول خدا کاش مرا اذن می دادی که به خانه مادرم می رفتم، و مرا همانجا پرستاری می کرد. فرمود: مانعی ندارد. پس به خانه مادر رفتم، و از آنچه مردم گفته بودند بکلی بی خبر بودم، تا اینکه پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبی با ام مسطح دختر ابی رهم بن مطلب بن عبد مناف(که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله ابی بکر بود)برای حاجتی بیرون رفتم و در بین راه پای او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت کند. گفتم: به خدا قسم به مردی از مهاجرین که در بدر حضور داشته است بد گفتی. گفت: ای دختر«ابی بکر»مگر خبر نداری؟گفتم: چه خبر؟پس قصه بهتانی را که درباره من گفته بودند به من گفت: گفتم: راستی چنین حرفی بوده است؟گفت: آری به خدا قسم که چنین گفته اند.

عایشه می گوید: به خدا قسم، دیگر نتوانستم به دنبال کاری که داشتم بروم و همچنان بازگشتم و چنان می گریستم که می پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت. پس به مادرم گفتم: خدا ترا بیامرزد، مردم چنین سخنانی می گویند، و توبه من هیچ نمی گویی؟گفت: دختر جان، اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق می افتد زنی زیبا در خانه مردی باشد که آن مرد او را دوست می دارد و اگر هووهایی هم داشته باشد آنها و دیگران درباره وی چیزهایی می گویند.

وی گوید: در اثر همین قضیه میان اسید بن حضیر اوسی و سعد بن عباده خزرجی نزاعی در گرفت و نزدیک بود فتنه ای میان اوس و خزرج پدید آید.

عایشه می گوید: رسول خدا نزد من آمد، علی بن ابی طالب و اسامة بن زید را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد. اسامه درباره من سخن به نیکی راند و گفت: ای رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکی ندیده ایم و آنچه مردم می گویند دروغ و یاوه است. اما علی(ع)گفت: ای رسول خدا زن بسیار است و شما هم می توانی زنی دیگر بگیری - تا آنجا که می گوید - رسول خدا گفت: ای عایشه تو را بشارت باد که خدا بی گناهی تو را نازل کرد، گفتم: خدا را شکر.

پس رسول خدا بیرون رفت، و برای مردم خطبه خواند، و آیات نازل شده را بر آنان تلاوت فرمود، و سپس دستور داد تا مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت، حمنه دخترجحش(خواهر زینب)را که صریحا بهتان زده بودند، حد زدند.

ایرادات این روایت :

1- نزول این آیات به عقیده کلیه مفسرین و مورخین در سال نهم هجری بود در حالیکه غزوه بنی المصطلق در سال ششم هجری به وقوع پیوسته است.

2-  بجز عایشه هیچ یک از مسلمانان صدر اسلام به این ماجرا کوچکترین اشاره ای نکرده اند به عبارت دیگر این روایت به قول علمای رجال مرسل ( تک راوی ) است و بنابراین قابل اعتماد نیست. 

3- جملات آغازین این روایت تهمت و توهینی بزرگ به پیامبر است که می تواند دست آویز خطرناکی برای دشمنان اسلام باشد. به این معنا که نعوذ بالله پیامبر چنان اسیر شهوات خود بود که در سفرهای جنگی که مردان مسلمان از جان و مال و هستی خود مایه گذاشته و برای حفظ دین اسلام می جنگیدند نمی توانست از معاشرت با همسر خود پرهیز کند و حتما باید یکی از زنان خود را به قید قرعه به همراه خود می برد. این مفهوم ناپسند و این جسارت بزرگ به ساحت عظیم نبوی جز این روایت مخدوش در هیچ کتابی و سندی و تاریخی ذکر نشده است. 

4- پیامبری که به قول خداوند متعال دارای چنان خلق عظیمی بوده که اسوه حسنه ای برای مسلمانان معرفی شده در این روایت فردی است که تحت تاثیر شایعه بی اساس قرار گرفته و به جای حسن ظن و بررسی منطقی ماجرا یک ماه با همسر خود سخن نمی گوید و از او می خواهد اعتراف کند و چنان این سوء ظن در او تاثیر گذاشته که بقول عایشه :اگر درخصوص بیگناهی خود راست بگویم باور نخواهی کرد و اگر به دروغ اعتراف کنم باور می کنی . 

5- پیامبر گرامی اسلام (ص) چنان در این مساله شخصی و خانوادگی بی اختیار و بی اراده شده که برای کسب تکلیف در خصوص طلاق یا نگه داشتن عایشه با حضرت علی (ع) و اسامه بن زید مشورت می کند. عایشه در این روایت از آب گل آلود ماهی می گیرد و در وسط این روایت جعلی حضرت علی (ع) را فردی بی منطق معرفی می کند که (احتمالا از روی دشمنی با عایشه )به مجرد یک سوء ظن و شایعه بی اساس از پیامبر می خواهد عایشه را طلاق دهد.

6- متاسفانه این ماجرای جعلی نیز مانند ماجرای ثوبی حجر به برخی از تفاسیر شیعه نفوذ کرده و بعضی از مفسران شیعه نیز بدون بررسی مطلبی که ساختگی بودن آن به روشنی مشخص است ذیل این آیات نورانی سوره نور ، ماجرای جعلی عایشه را به عنوان تنها شان نزول این آیات نقل کرده اند.

ب- ماجرای افک به روایت شیعه : 

بر طبق روایت دیگری که در بسیاری منابع حدیثی شیعه مانند تفسیر قمی ذکر شده وقتی عایشه حزن و اندوه فراوان پیامبر را در موقع فوت ابراهیم فرزند رسول الله مشاهده می کند به خیال خود جهت تسلیت و تسکین اندوه پیامبر (ص) ادعا می کند که غلامی به نام جریح با ماریه رابطه نامشروع داشت و ابراهیم فرزند نامشروع جریح و ماریه است و بنابراین ناراحتی شما بی مورد است. که این سخنان مایه ناراحتی پیامبر را فراهم می کند ولی خداوند متعال با نزول آیاتی بر بی گناهی ماریه شهادت می دهد و تهمت زننده و کسانی راکه این تهمت را شنیدند و باور کردند و رواج دادند سرزنش می کند.

1- تاریخ نزول آیات مذکور با تاریخ فوت ابراهیم فرزند پیامبر مطابقت دارد و هر دو در سال نهم هجری روی داده اند.

2- با توجه به روحیات خاص عایشه که گاهی پیامبر را با بدگویی و اهانت به حضرت خدیجه و گاهی با روشهای دیگر چنان آزار می دادند که خداوند به صراحت آیاتی را درخصوص اینکه اگر او و حفصه دست از این اعمال خود برندارند پیامبر آنها را طلاق خواهد داد ( امیداست که اگر پیامبر شما را طلاق داد خدا به جای شما زنانی بهتر از شما به او بدهدکه همه با مقام تسلیم و ایمان باشند) 

صدور این ماجرا از عایشه بعید و دور از ذهن نیست. مخصوصا که روایتی از امام صادق (ع) این ماجرا را تایید و به عنوان شان نزول ماجرای افک نقل می کند.


ج- مخدوش شدن ماجرای افک به روایت شیعه در ادامه روایت:

متاسفانه در روایت شیعه از ماجرای افک در حالی که که کلیت ماجرا از نظر سندی و تاریخی و شخصیت شناسی کاملا معقول و منطقی ذکر شده است ادامه ماجرا به نحوی روایت شده که نه تنها منطق این روایت را زیر سوال می برد بلکه خود اهانتی بزرگتر از اهانت روایت عایشه به ساحت پیامبر (ص) روا می دارد. طوری که انسان روایت مجعول عایشه را با تمام دروغها و اهانتهایش به این روایت شیعه ترجیح می دهد:

 علی بن ابراهیم قمی با سلسله سندش از امام صادق(ع) روایت کرد  چون ابراهیم فرزند پیامبر(ص) وفات کرد، پیامبر(ص) را حزنی شدید در برگرفت، عایشه گفت: «چرا بر این کودک می­گریی؟ او که فرزندت نبود، او فرزند خادمش جریح بود.» پیامبر(ص) از این گفته عایشه به شدت عصبانی ­شد و علی(ع) را فرا ­خواندند و امر به قتل جریح دادند؛ علی(ع) به مشربه ام­ابراهیم رفت، جریح قبطی در حیاط بود، علی(ع) در زد، جریح پیش آمد تا در را باز کند، پس چون علی(ع) را با صورت برافروخته دید به عقب برگشت و فرار کرد، علی(ع) در را شکست و وارد شد و او را تعقیب کرد، او از ترس بر بالای درخت نخلی رفت، علی(ع) نیز به دنبالش رفت پس چون جریح بر بالای درخت خرما رسید بادی وزید و عورتش نمایان شد و معلوم شد که او از آلت مردانگی بی­بهره است، پس علی(ع) برگشت و جریان را به رسول­خدا(ص) اطلاع داد  بدین ترتیب ماریه از این اتهام تبرئه شد.

  پس آیه نازل شد که «انّ الّذین جاءوا بالإفک عصبةٌ مّنکم لا تحسبوه شرّاً لّکم بل هو خیرٌ لّکم لکل امرئٍ مّنهم مّا أکتسب من الإثم و الّذی تولّی کبره منهم له عذابٌ عظیمٌ»

1-  بزرگترین ایرادی که به این روایت می توان گرفت این است که نعوذبالله پیامبر بزرگوار اسلام (ص) را فردی چنان بی منطق و دهن بین و عجول معرفی کرده است که به محض شنیدن یک تهمت بی اساس بدون بررسی صحت و سقم مساله و بدون محاکمه و شنیدن حرفهای متهم و متهمه به سرعت دستور قتل انسانی بیگناه را می دهد و اگر شانس با آن فرد بخت برگشته یاری نمی کرد و عورتش بر اثر باد مکشوف نمی شد جانش را بر اثر این تصمیم عجولانه و نسنجیده از دست می داد. 

سوالات مهمی در اینجا مطرح می شود مانند اینکه اگر جریح با ماریه ارتباط داشت چرا پیامبر فقط دستور قتل جریح را صادر کرد و با ماریه کاری نداشت آیا نعوذبالله پیامبر اهل پارتی بازی بود؟ چرا عایشه بخاطر تهمت زنا حد قذف نخورد مگر پیامبر نفرموده بودند که حتی اگر نزدیکترین نزدیکانم مرتکب خلاف شوند من حد الهی را بی ملاحظه درباره آنها اجرا خواهم کرد؟ اگر بر فرض باد عورت نداشته جریح را آشکار کرد آیا حضرت علی (ع) به محل عورت او خیره شد تا بود و نبودش را بفهمد و آیا حیایی که ما از امام علی ع سراغ داریم مانع نشد تا صورتش را به سمت عورت مکشوفه نگرداند؟ آیا ترس و فرار جریح فقط با دیدن چهره عصبانی امام علی ع نشانه اعتراف او به گناهی بزرگ نیست ؟ و در کل آیا این مساله نمی تواند دست آویز بزرگی برای دشمنان اسلام در تبلیغ علیه پیامبر بزرگ اسلام (ص) و امام علی ع باشد ( که بجای بررسی موضوع به همراه پیامبر (ص) سریعا جهت اجرای فرمان قتل انسان بیگناه دست بکار می شود) ؟  و چند سوال دیگر 

2- انشاالله محققین و مفسرین با دقت نظر و بررسی معقول ماجرا بتوانند روایت صحیح و معقول را از منابع حدیثی در این خصوص استخراج کنند و این روایت مخدوش را از مطالب ناشایستی که به آن نسبت داده شده بپیرایند.

ماجرای ضامن آهو بودن امام رضا علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از القاب حضرت امام رضا علیه السلام ضامن آهو است . اما این که چرا این لقب به حضرت داده می شود دو نقل موجود است یکی نقل صحیح و مستند و معتبر ولی کمتر مطرح شده و دیگرینقل رایجی که عوام به آن اعتقاد دارند ولی کاملا بی اساس و بی اعتبار و غیرمستند است . ذیلا هر دو نقل را بررسی می کنیم:

1- نقل صحیح و مستند :

به نقل از فقیه بزرگ عالم تشیع شیخ صدوق در کتاب معتبر عیون اخبار الرضا ( که شیخ مجلسی نیز با تایید این نقل آن را جزو برکات الرضویه شمرده است ) 

ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که حاکم طوس بوده روایت کرده : « در روزگار جوانی نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه متعرض زائران می شدم و لباس ها و خرجی و نامه ها و حواله هایشان را به ستیزه می ستاندم روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز هم چنان دنبال آهو می دوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد و یوز روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی شد هرچه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمی جست و از جای خود تکان نمی خورد ولی هر وقت که آهو از جای خود دور می شود یوز هم او را دنبال می کرد اما همین که به دیوار پناه می برد یوز باز می گشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد من وارد رباط ( تعبیر جالبی از مزار امام رضا علیه السلام در آن عصر) شدم و از ابی نصر مقری (خادم مزار) پرسیدم که آهویی که هم الان وارد رباط شد کجاست؟ او گفت: ندیدمش. آن وقت به همان جایی که آهو داخلش شده بود در آمدم و پشگل های آهو و رد پیشابش را دیدم ولی خود آهو را ندیدم .پس با خدای تعالی پیمانه بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیایم و از آن پس هر گاه کار دشواری به من روی می آورد و گرفتاری پیدا می کردم بدین مشهد روی و پناه می آوردم... و هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد ....»

2- نقل رایج در افواه عموم : 

روزی صیادی در بیابان طوس آهویی را دنبال می کند. اتفاقاً امام رضا علیه السلام در آن نواحی تشریف فرما بودند و آهو به امام پناه می برد، امام حاضر می شود مبلغی را به آن شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد سازد ولی صیاد نمی پذیرد. در این هنگام آهو به زبان می آید و به امام عرض می کند که من دو بچه ی شیری دارم که گرسنه اند و چشم براهند و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمائید که بروم و بچگانم را شیر بدهم و برگردم و خود را تسلیم صیاد کنم. امام هم ضمانت آهو را می کند و آهو می رود و به سرعت بر می گردد ، شکارچی که این وفای به عهد آهو را می بیند و وقتی می فهمد که ضامن آهو، امام علیه السلام می باشند، منقلب می شود و فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ قابل توجهی به او می دهد و تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند، اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه و بچه های خود می‌ رود.


نکات قابل توجه :

1- این نقل هیچگونه پشتوانه سندی ندارد ولی شاید به علت اینکه با مزاج مردم سازگارتر بوده و یا مشایهت آن با معجزه ای که به پیامبر (ص) یا ائمه دیگر نسبت می دهند مورد پذیرش مردم قرار گرفته و دربین مردم رواج یافته است.

2- ماجرایی دقیقا مشابه این ماجرا برای پیامبر گرامی اسلام (ص) و برخی ائمه اطهار مانند امام صادق(ع) و امام سجاد (ع) در برخی از کتابهایی که معجزات پیامبر و ائمه را نقل کرده اند آمده است ولی  حتی این کتابها نیز از انتساب این ماجرا به امام رضا علیه السلام خودداری کرده اند.

3- متاسفانه سیمای جمهوری اسلامی ایران با صرف هزینه گزاف همین ماجرای جعلی را بدون اینکه به اسناد آن یا صحت و سقم ماجرا توجهی کند دستمایه ساخت انیمیشنی طولانی و خوش ساخت با عنوان آقای مهربان کرده است که تلفیقی است از لحظه تولد و زندگی بچه آهو و سایر حیوانات جنگل و زندگی خانوادگی صیاد ظالم و برخی وقایع تاریخی مشهد در عصر امام رضا (ع) که به نوعی ترویج یک افسانه بی اساس و عامیانه با پول بیت المال به شمار می آید.

4-و حرف آخر این که به عقیده ما فضایل و معجزات و کرامات معتبر و مستند ائمه اطهار علیهم السلام و از جمله امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بقدری فراوان هست که لازم نیست فضیلت یا معجزه ای ساختگی نیز برای ایشان جعل یا ترویج کرد.